رباعیات دلتنگی و امید
پایان شما سرخوشی کشور ماست
عمّامه که رفت، تاج گل بر سر ماست
پایان شما سرخوشی کشور ماست
عمّامه که رفت، تاج گل بر سر ماست
اسلام ناب حضرت تا شد اماله اینجا
میز غذاخوری شد، سطل زباله اینجا
گر بیاید برون صدای همه
جا ندارد اوین برای همه
کنار خیابان توی دوربین گفت:
«سلام. من محمدرضا عالیپیام هستم. متخلص به هالو. کسی
میروی استادیوم مردانه مرد
پشت نرده خواهرت، یا مادرت
خواب بعد از ظهر ما را عرعر یارو گرفت
وز صدای گند این یارو فضا هم بو گرفت
الا ای شيخ جويای بکارت……………………به کار دختران ما چه کارت؟
تو فرمودی بکارت ها که پارهست………….دقيقاً درصدش هفتاد و چارست
بود شیخ عبدالرجب در راه منزل نیمه شب……………پیش از او یک پیرزن میرفت و شیخ اندر عقب
خانۀ ما، درش فروخته شد
شیر زرین سرش فروخته شد
از قدیم و ندیم هرچه که بود
بهتر و بهترش فروخته شد
تمام زندگی ما در انتظار گذشت
در آرزوی رسیدن به کوی یار گذشت
ز عمر گمشده من به عشق برگشتن
چهل بهار گذشت و چه بی بهار گذشت
محرم آمد و من مرد سینه زن یارا
درآر سینه ات از چاک پیرهن یارا
This website uses cookies. By continuing to use this site, you accept our use of cookies.