خسته روزگار

بمب ساعت شمار شد میهن
سوژه انفجار شد میهن

روزگارش به قدمت تاریخ
خسته از روزگار شد میهن

بیست و یک نه، که ۲۲ آورد!
نادم از این قمار شد میهن

شد خزان هرچه باغ ملی بود
خالی از هر بهار شد میهن

رو به دروازه تمدن داشت
جفت «دروازه غار» شد میهن

زیر نعلین ناکسان افتاد
شاهد بختیار شد میهن*

بر سرش سمّ ذوالجناح آمد
زخمی از ذوالفقار شد میهن

در عزای هزارها فرزند
مادر داغدار شد میهن

از هوا ریزگرد غم آمد
گم به گرد و غبار شد میهن

ما فراری شدیم از ایران؟
یا ز ما در فرار شد میهن؟

پاسپورت من اتهامم بود
بس که بی اعتبار شد میهن

***

«بگذرد روزگار و خواهی دید»
«که به خود استوار شد میهن»

«بگذرد روزگار و خواهی دید»
«که ز غم برکنار شد میهن»

«یأس را دور کن ز خود هادی»
«میرسد میهنت به آزادی»

This website uses cookies. By continuing to use this site, you accept our use of cookies.