جاکش ساده لوح و خدّام امام

جاکشی خرده پا به مشهد بود
که اخیراً بیزینس اش بد بود

رفت پیش امامرضای غریب
که «اماما برس به داد حبیب

«کاسبم، کسب من کساد شده»
«دست در کار ما زیاد شده»

«شرکتی جاکشی شده تشکیل»
«دفتر و دستک اش عریض و طویل»

«صاجب منشی و مدیرعامل»
«نیز هیئت مدیره اش کامل»

«شده یک سهم آن به نام امام»
«کرده اند امّت تو استخدام»

«جاکشی میکنند داغاداغ»
«در هتل یا آپارتمان یا باغ»

«اتوموبیل هایشان مخصوص»
«پورشه، بی.ام.دبلیو و لکسوس»

«مشتری را دهند خوش سرویس»
«بتپان و بکن، بمال و بلیس»

«بهر ما جاکشان خرده بکش»
«مانده نه مشتری، نه آرامش»

«ما چو بقال، این میان ساکت»
«طرف اینجا زده سوپرمارکت!»

«ای امام ای بزرگوارِ سخی»
«به تو آورده ام پناه، وخی!»

«میکنم از حضور تو خواهش»
«بده رونق به کار این جاکش»

ناگهان از دل ضریح امام
آمد آهسته بهر او پیغام:

«چند روزی به من بده رخصت»
«تا که جویا شوم سر فرصت»

«جمعهء بعد، چهارم رمضان»
«خدمت ما بیا حدود اذان»

………………..

رفت و در روز موعد آمد او
سوی آقای ضامن آهو

لیک در مدخل ضریح امام
بگرفتند خِفت او خُدام

که «به فرموده امام رضا»
«دیگر اینجا نمیشوی پیدا»

«نه غریبی تو و نه آهوئی»
«پس به اینجا ورود ممنوعی»

«کی به تو گفته جاکشِ ناشی»
«مدعی امام ما باشی؟»

«این سخن ها که تو بخط کردی»
«همه را خط بخط غلط کردی»

«برو زینجا و گور خود گم کن»
«ترک صحن امام هشتم کن»

«اینطرف ها اگر پلکیدی»
«هرچه دیدی ز چشم خود دیدی»

جاکش خرده پا، کنف، خسته
عصبانی شد از در بسته

خواست وارد شود به ضرب و به زور
که زدندش کتک به حد وفور

……………

در مریضخانه گفت با دکتر
«کرده بودم امام را دلخور»

«هرچه حضرت درآمد از دهن اش»
«کرد خدام منتقل به من اش»

«عجبم زین فرانسوی زاده»
«اینکه با من چرا چپ افتاده»

«جاکشی ساده لوح و نادانم»
«علت خشم او نمیدانم!»

——

هادی – لندن – ۳۰ تیر ۱۴۰۱

This website uses cookies. By continuing to use this site, you accept our use of cookies.